هنر از نظر افلاطون و ارسطو
نويسنده:استفن كانوى
ترجمه : زهرا زواريان
منبع:روزنامه ایران
چنان كه منتقدان مى گويند؛ افلاطون و ارسطو اساساً درباره ارزش هنر در جامعه بشرى هم صدا نبودند. افلاطون سعى مى كرد هنرمندان را از امتياز تأثير مثبت در جامعه خود، محروم كند. در حالى كه ارسطو سعى مى كرد رهيافتى جدى را براى تأثيرات شايسته هنر بسط و گسترش دهد . اين نكته قابل توجه است كه آنها نظرات متمايزى درباره هنر داشتند. اما نظرات آنها، بر بنيان فرضيات مشتركى استوار بود. هر دو اعتقاد داشتند كه هنر صورتى از تقليد است. هر دو فيلسوف به توانايى هنرمند براى تأثير مهمى كه بر ديگران داشت، توجه داشتند. كاركرد تقليدى هنر از نظر افلاطون ترويج دور شدن هنر از حقيقت است. ولى از نظر ارسطو، هنر نوعى حس كنجكاوى است. به كار گرفتن واقعيتى كه هنر براى تقليد اظهار مى كند، روند تقليد است. توانايى هاى ذاتى و كاستى تقليد به عنوان شكلى از بيان هنرى، ممكن است به اين فهم منجر شود كه چطور ديدگاه هاى متضاد اين دو فيلسوف از هنر، مى تواند از مقدمه اى به ظاهر مشابه بسط و گسترش يابد . اساساً هر دو فيلسوف نظرات متفاوتى درباره واقعيت دارند. فرضيات آنها درباره حقيقت، معرفت، و خير به طور مستقيم بر عقايدشان درباره هنر تأثير مى گذارد. از نظر افلاطون هنر از جهانى تقليد مى كند كه خيلى پيش تر، از واقعيت اصيل يعنى از حقيقت، دور شده است . حقيقت تنها در تجريد عقلانى به دست مى آيد. حقيقت از اشياء انضمامى واقعى تر است و اين يك تناقض است. ذات كلى يك چيز، يعنى ايده و صور آن، از خودش واقعى تر است. بنابراين مهم تر از جوهر جسمانى او است.
جهان مادى، جهان پديدارهاى تجربه شده به وسيله حواس، واقعيت اصيلى نيست. جهان مادى محسوس، بازتاب ناقصى از جهان كلى صور است. مشاهدات بشر براساس اين بازتاب هاست. بنابراين به طور كامل مورد ظن است. به عبارت بهتر، نتيجه محسوس هر كار بشرى «تعبير مبهمى از حقيقت است.»(۱) زيرا از نظر افلاطون شناخت حقيقت و خير واقعاً يكى هستند. او انكار جهان جسمانى را توجيه مى كند. با توجه به اين كه عقل مجرد، عقلانيت و در نهايت انسانى تر شدن را مى پذيرد. هنر از حقيقت اصيل دور شده است. هنر اساساً رونوشت ناقصى از جهان محسوسات است. هنر تقليد است و با واقعيت اصيل كه همانا حقيقت است، نسبت برقرار نمى كند.
ارسطو از طريق مقدمه اى كاملاً متفاوت با افلاطون، به واقعيت نزديك مى شود. او واقعاً منكر ديدگاه هاى استاد قبلى خود، افلاطون، نيست. از نظر ارسطو جهان در مجموعه هاى متنوع و نامحدودى از اجزاء وجود دارد. اين اجزاء متنوع براى مشاهده بشر و بررسى و كنكاش او مهيا و گشوده است. گر چه شناخت گستره حقيقت هميشه وراى درك بشرى بوده است، اما شناخت حقيقت و خير دقيقاً، در جهان قابل مشاهده و محسوس به دست مى آيد. درك حقيقت يا حداقل حركت به سوى آن، وجود واقعى اشيا را بر ماهيت آن رجحان مى دهد .
ارسطو امر جزئى در دسترس را چون امكانى براى به دست آوردن معنايى از كلى تشويق مى كند. او مى گويد نظامى كلى از پژوهش براى جستار هر بخش از كل وجود ندارد. اجزاء متفاوت، روش هاى متفاوتى را براى سخن گفتن طلب مى كند. در كتاب فن شعر، ارسطو تلاش مى كند رهيافتى جدى را ارائه دهد. او نظام محكم و استانداردى براى ارزيابى، كه تنها تراژدى را دربر بگيرد، ارائه نمى دهد. تراژدى براى تقليد از جهانى پيچيده در فعاليت هاى بشرى تلاش مى كند. با اين همه تراژدى خود هنوز بخشى از يك جهان بزرگ تر است. دنيايى كه پيچيده تر از وجود رفتارهاى بشرى است. تراژدى ظهور آرزوى بشر براى تقليد است. زيرا ارسطو اظهار مى كند كه هر انسانى « از راه تقليد فرا مى گيرد و ما مى بينيم كه همه انسان ها از تقليدهايشان لذت مى برند.»(۲)
از نظر ارسطو كاركرد خودانگيخته تراژدى، ماهيت ذاتى آن را درباره واقعيت پيوند مى دهد. روند واقعى تقليد كه به وسيله هنرمند به كار گرفته مى شود، با نظريه آن فيلسوف درباره واقعيت منطبق است. هنرمند افلاطونى فاقد هر نوع شناخت ذاتى از موضوع مورد تقليد است. هنرمند ۳ درجه از بازنمايى يا بينش اصيل، يعنى از حقيقت دور شده است. صورت اثيرى يك چيز، ظهور جسمانى آن و شناخت آن، مراحل متعددى است كه هنرمند بايد آن را طى كند. هنرمند تنها ظاهر و پديدار يك شىء را، بدون نياز به فهم و آگاهى از جوهر آن چيز كپى مى كند. يك هنرمند «مقلد تصاوير و خيلى دور از حقيقت است.»(۳)
افلاطون مى گويد كه حقيقت هنر، واضح و روشن نيست. زيرا هنرمند در تأثيرگذارى بر واكنش هاى هيجانى تماشاچى استاد است. افلاطون تلاش مى كند حقيقت را به عنوان قلمرو ذاتى خود، دور از دسترس هنرمند قرار دهد. او هنر را به عنوان روند تقليد ، اقدامى مهم اما فريبنده، سطحى و ناقص مى داند.
ارسطو نمى خواهد بگويد تقليد رونوشت ناقصى از اصل نيست. در عوض او تقليد را به عنوان فرايند خلاق انتخاب، تبديل و دگرسازى توصيف مى كند. هنر تلاش مى كند رفتار عمومى بشر را تقليد كند. او جزئيات خاص رفتار بشر را تقليد نمى كند. هنرمند اديب دقيقاً تصوير رفتارهاى عمومى زندگى بشر را جست وجو مى كند. چيزهايى از قبيل خوشحالى و رنج كه آگاهانه، به وقايع و ويژگى هاى خاصى محدود مى شود. براى مثال، شعر مى تواند به عنوان رفتار بشر توصيف شود. رفتارى كه صورت جديدى از زبان را به دست مى دهد. تراژدى به عنوان عمل تقليد، بيشتر به كپى بردارى از واقعيت نزديك مى شود. زيرا هنرمند نقش فعالى در اين فرايند دارد. هنرمند يك سازنده است. انتخاب كننده جزئيات اصلى است. مستثنى از ديگران است. شكل بخصوصى به اثر هنرى مى دهد. او يك نقش دهنده متقلب نيست.
مورخ درباره صحت كامل فهرست حوادث و فعاليت ها دچار وسواس مى شود. اما هنرمند تلاش مى كند با بسط جزئيات و ارائه هنرى آنها، تماشاگر را با تحريك احساسات آنى تعالى بخشد. او تلاش مى كند به تماشاگر درباره حقيقت وجود بشر بصيرت هايى ارائه دهد .
از نظر ارسطو اين تلاش براى رسيدن به معناى گسترده ترى از حقيقت وجود بشر است. « ارتباط با امر كلى است كه تراژدى را ارزشمند مى سازد.»(۴) نه اين كه تراژدى همواره ، كاملاً و در همه حال موفق باشد. اگر چه ارزش تراژدى، اساساً به فرايند تقليد مربوط مى شود، اما تقليدى صرف از عالم شناخته شده نيست بلكه تقليدى است از عالم، چنان كه بايد باشد.
هنرمند، تماشاگر را به نزديك شدن و يكى شدن با واقعيت و موقعيت انسانى خود تشويق مى كند. ارسطو نوعى روش جست وجو را بسط مى دهد. به افراد كمك مى كند تا بفهمند چه طور تراژدى (به طور عقلانى و عملى ) در اجزايش به عنوان يك كل اداره مى شود. تراژدى تسهيل كننده است. انحاء ديگرى از جستجو نيز ممكن است يافت شود و گسترش يابد. روشى كه آرام آرام هادى باشد و به هدف نزديك شود. روشى كه عموماً در شناخت و بويژه در شناخت خير مفيد باشد. اگر چه تراژدى تقليد ناقصى است، اما از نظر ارسطو ، اساساً فعاليتى اخلاقى است.
اين برداشت ارسطو از هنر، نحوه نگرش افلاطون به حقيقت را زير سؤال مى برد زيرا از نظر افلاطون هنرمندان ادعا مى كنند تقليدهايشان مى تواند با ماهيت حقيقى اشيا ارتباط برقرار كند. طرح اين نياز براى رهيافتى جدى به تدريج فعاليتى عقلانى به شمار مى آيد و هنر فعاليت ارزشمندى محسوب نمى شود.
هنر رخنه اى ميان حقيقت و جهان پديدار ها مى گستراند و تلويحاً ادعاى هنرمند مبنى بر شناخت ذات و حقيقت اشيا را نقض مى كند. اگر در مدينه فاضله افلاطون يا جامعه واقعى او، هنر حصول شناخت و نزديك شدن به خير را تهديد مى كند، نكته اى قابل توجه و قابل تعميم است. « قدرتى كه شعر دارد ميزان تأثير گذارى آن را بالا مى برد. شعر به راحتى مى تواند حتى به خير آسيب برساند (شمار كمى هستند كه آسيب نمى بينند) و قدرت شعر مطمئناً چيز مهيب و ترسناكى است.»(۵)
هنر نمى تواند كذب و دروغ را ترويج كند و در اين بحث بى طرف بماند. يك رابطه دو طرفه وجود دارد. تقليدهاى اشتباه، اميدهاى غلط را براى رسيدن به حقيقت مى پرورد. هنر در فرايند تقليدش يا كامل است ( كه پذيرفتن اين ادعا مشكل است ) يا ناقص، كه در اين صورت نه تنها بى ارزش است، بلكه عموماً تهديدى براى حقيقت است. از اين رو آن جهان جسمانى كه افلاطون توصيف مى كند، خودش تقليد كمرنگى از صور حقيقى است. هنر نيز رونوشت ناقصى از آن است و بايد زير نظارت و كنترل قرار گيرد.
اگر چه دو فيلسوف كلمه تقليد را براى توصيف هنر به كار مى برند، اما تعريف هر كدام به طور عميق با هم متفاوت است. اين تعاريف به منظور ساختن يك انسجام، گستره فلسفه، هنر و تأثيرش بر جامعه بايد در نظر گرفته شود. يا هنر به عنوان تقليد از نظامى دورتر از حقيقت است يا تقليدى از واقعيت پيرامون ما ست. فرايند تقليد در هر دو معنا استفاده مى شود. روندى كه ديدگاه بخصوصى از واقعيت را مطرح مى كند. نظرات متفاوتى كه هر كدام از دو فيلسوف به آن معتقدند.
در حالى كه چنين مطالعه اى در رديابى تضادهاى فلسفى راجع به عادت رايج و اهميت تقليد در هنر، سودمند است، آنچه عيان تر است، فهميدن اين نكته است كه زبان خود تقليد ناقصى از معنا است. زمينه اى كه قابليت پرورش همين تضاد ها را فراهم مى كند.

منبع:

com. subverbis.www
پى نوشتها:
۱- جمهورى . كتاب دهم. ۲۲ ـ ۲- كتاب فن شعر. فصل چهارم. صفحه ۴۴ ـ ۳- جمهورى. كتاب دهم. ۲۷ ـ ۴- كتاب فن شعر. فصل نهم. صفحه ۴۹ ـ ۵- جمهورى. كتاب دهم. ۲۸